خط نارسته ز لعل لب دلبر پیداست


رشته از صافی این دانه گوهر پیداست

گر چه ز آیینه روشن ننماید جوهر


خط نارسته ازان چهره انور پیداست

مهر و کین می شود از صفحه سیما ظاهر


صافی و تیرگی آب ز گوهر پیداست

آه گرمی که گره در دل پر خون من است


همچو داغ از جگر لاله احمر پیداست

می کند گل ز جبین، تیرگی و صافی دل


در کدو هر چه نهفته است، ز ساغر پیداست

چشم بد دور ازان سلسله زلف دراز!


که ز هر حلقه او عالم دیگر پیداست

ندهد حسن گلوسوز امان عاشق را


خامی آتش سوزان ز سمندر پیداست

جنت نسیه بود نقد، دل روشن را


عکس فردوس ازین چشمه کوثر پیداست

نشد از کوه غم و درد، دل من ساکن


شور دریا ز گرانسنگی لنگر پیداست

لب اظهار گشودن، ثمر خامیهاست


سوز عشق از لب خشک و مژه تر پیداست

صاف کن سینه اگر ذوق تماشا داری


که ازین آینه، آفاق سراسر پیداست

پرده معنی روشن نشود صائب لفظ


عالم آشوبی ازان زلف معنبر پیداست